۴۷

خوبه که میشه غمگین بود ولی شکلک خنده ی اشکیِ شدید رو فرستاد بدون اینکه لبت حتی کوچکترین حرکتی کنه!

۴۶

خوب نیستم...هیچ چیز حالمو بهتر نمی کنه...چرا خواب می تونه تسکین بده...بخوابمو بی خبر باشم از همه چی

حوصله ندارم اصلن...میشه همه چی تموم شه بی درد...بی رنج...

شاید در لحظه اتفاق بیفته که حالم خوب باشه ولی چند ثانیه بعدش هیچ اثری از این خوبی نیست...تموم شدم هیچی ندارم...

۴۵

بعضی وقتا حس می کنم الان می تونم مُردن رو راحت بپذیرم...و حس آماده بودن رو دارم...

کاش وقتی بیاد مثله همین بعضی وقتا باشه!!!

۴۴

دارم سعی می کنم "نه" بگم

تصور اینکه چقدرررر خسته شدم از راضی نگه داشتن همه حتی تو ذهن خودمم نمی گنجه!

از دیروز شروع کردم

انقدر بهم فشار اومده که خیلی وقته سر این موضوع با خودم حرف میزنم و بحث می کنم و حق رو به خودم میدم قطعا!

مگه من چقدر توان دارم....لازمه این تغییر تو رفتارم...خیلی خیلی لازمه

چرا باید حرف دیگرون مهم باشه وقتی حتی کوچکترین نقشی تو زندگیت ندارن...و حتی کوچکترین تاثیری

بذار خود خوری کنم

بالاخره یاد میگیرم این دنیا چجور آدمی میخواد!

بذار زجر بکشم از نه گفتن...بالاخره که یاد میگیرم

هیچ چیزی راحت بدست نمیاد...می دونم...

فقط می دونم یکم واسم زیادی! سخته...

ولی از پسش بر میام...

این دنیا زیاد خوب بودن رو برنمیداره...

خانواده رو کلن مستثنا کنید...من دارم از آدمایی حرف می زنم که روزانه باهاشون سر و کار دارید...حتی حتی حتی اونی که فکر می کنید مظلوم ترین و با ظرفیت ترینه هم اعتماد و اطمینان نکنید!

می دونید چیه؟! مشکل اون نیست که اون آدم بده یا هر چیزی!

مشکل تو ظرفیت و جنبه ی آدماس که متاسفانه چیزی نیست که تو ظاهرشون مشخص باشه...و با یک بار دو بار دیدنشون حتی ممکنه معلوم نشه...باید حتما تو موقعیت قرار بگیرن تا شما متوجه شید چقدرررر بی ظرفیت و بی جنبه بودن و با خودتون میگید "بهش نمیومدا..." 

این آدما همه جا هستن... تو فامیل، تو دوستا،توی مدرسه، دانشگاه،  توی سفر، محل کار...  هرجایی که فکرشو بکنی...

 ولی برای من، توی محل کارم متاسفانه پر از این آدماس...

باید از یه جایی شروع میکردم...و می دونید هیچ کس هیچچچچ کس نمی تونه بهتون کمک کنه جز خودتون و اینکه بخواید...این شعار نیست واقعیه چون من واقعیم و شدیدا درگیر این موضوع

به هر حال من شروع کردم... از دیروز

قبلن با خودم می گفتم باشه اوکی هر کاری که قراره انجام بدم با لذت انجام میدم با هدف کمک کردن...اما دیدم که کمک کردنه من به هر کسی شد وظیفه...حالا باید تصمیم بهتری میگرفتم

اینکه چقدر با خودم حرف زدم و بحث و جدل کردم بمااااند

ولی بالاخره از دیروز استارتش رو زدم

و با اینکه حالم یجورایی خوب نیست اما اشکال نداره

تحمل می کنم

مطمئنم از نتیجه ش خیلی خیلی خیلی راضی خواهم بود...

بذار هر کی هر چی میخواد بگه! مگه کی ان؟! ساسا تو می تونی...می دونم خیلی سخته واست

ولی الان که دارم فکر می کنم میبینم که شروع خوبی بود...

۹:۳۵ شب... لبخند رضایت داره میشینه! : )

۴۳

دلم میخواد بد باشم

دلم میخواد ککمم نگزه از بد بودنم

یه حرف رو با خودت صد بار تکرار می کنی تا بگیش

۱۰۰ بار بالا پایینش می کنی که بده خوبه بقیه چی فکر می کنن چی فکر نمی کنن

آخرشم عین احمقاااا مثه الان من میشینی هی میگی چرا گفتمش چرا گفتمش

چرا بهتر نگفتم

چرا بهتر متوجه نشد

چرا و صدتا چرای زهرماریه دیگه که داره منو می خوره!

لعنت به همه ی آدماییه که تا دو بار بهشون خوبی می کنی سو استفاده می کنن و حتی ککشونم نمی گزه که کسی که بهشون خوبی کرده که گناه نکرده شماها جنبه ندارید!!

و خودتون اونقدرررر شعور ندارید که بفهمید که اشتباه کارتون

بدم میاد از همه ی کسایی که با وجودشون با کاراشون با بی شعوربازیا و احمق بودنشون و با اینکه اصلن درکی از موقعیتشون ندارن بهم حس بد میدن...

من عصبانیت، ناراحتی و حس احمق بودن رو باهم دارم الان

و دارم خودمو میخورم...

لعنت به آدمایی که سطح شعورشون خواسته!! کمه

۴۲

آشتی به شرط چاقو!

۴۱

خیره شدم به اسمش تا is typing بشه...

۴۰

منتظرم بگه که میاد!!! ولی از صبح آنلاین هم نشده...

انگار ایندفه فرق می کنه...

شاید داره جدی جدی به نتیجه می رسه...


+همین الان که اینو نوشتم آنلاین شد...

۳۹

مثه دانش آموزی که منتظره توبیخ شه!

۳۸

ب ی ق ر ا ر

۳۷

۱۱:۲۲ شب

چه جمعه ای بود امروز! کاش دیشب قبول نمی کردم بریم جاده چالوس...کاش نمی رفتیم...که دوباره این حرفا پیش نمیومد‌...

نه ربطی نداره...این حرفا همیشه بوده همیشه هست...من تغییری کردم؟! احساساتم متبلور شد؟! دلبر شدم؟! شیرین شدم؟! پر انرژی شدم؟! شاد بودم؟!

نه

یه دختر غمگین و افسرده که از عالم و آدم طلبکاره...

عصبانیه

خسته اس

و با اینکه تو هستی هنوز تنهاس...و این حس تنهایی توش کمتر نشده...

۳۶

چند ساعته که هر دومون هر ۱۰ مین یکبار آنلاینیم...ولی هیچکدوم هیچ حرفی نزدیم...

من حرف هم بزنم فایده نداره...مشکل منم...

مثه مرغ سر کندم...دیوونه شدم...کاش چیزی بگه!

۳۵

مثه کرگدن شدم چند ساعته...درد می کنه نمی تونم مثه آدم تکون بخورم...اشکمم آویزونه ولی حال گریه کردنم ندارم...حوصله ی شنبه ی مزخرفم ندارم  و حوصله ی دیدن آدمای احمقِ غیر قابل تحمل رو!

دلم براش به شدت تنگ شده...ولی پیام دادن چیزیو حل نمی کنه...تو من چیزی تغییر نکرده...پس چرا حرف بزنم؟! چی بگم اصن!!

ساعت عین گاو داره می گذره...هیچ کاری هیچچچچ کاری انجام ندادم...از وقتی برگشتم بیشترشو تو تخت ولو بودمو استرس مزخرف شروع دوباره ی یه هفته جدید رو دارم فقط...و از گفتن جمله ی خوشبحالش بی نهایت خسته ام و منزجرررر

حال و هوای الانه من شدیدا خاکستری و ابریه...و دلم بیشتر تو تخت بودن رو میخواد...چند روز تعطیلی

۳۴

فقط میخواستی ثابت کنی من آدمِ دوست داشتن و دوست داشته شدن نیستم؟ آره؟! اونم هر روز این رابطه؟! 

میخواستی ثابت کنی واسم که این چند سال خواستنه هم بیخودی بود چون بلد نیستم بلد نیستم و خالیم...

چی کار کنم که تمومه تموم شه؟! چه کار کنم که دیگه بابت این موضوع سرزنش نشم سرزنش نکنم خودمو...

۳۳

اصلن واسه چی زنده ای؟! به چه دلیلی؟! که چی بشه؟!  با وجودت تو این دنیا قراره چه اتفاقی بیفته؟! 

دست من نیست رفتن ازین دنیا...که اگه دست من بود تو ۱۲-۱۳ سالگی باید میرفتم...همون موقع که تازه غم و غصه ی زندگیمو درک کردم تو پستوی خونه وقتی که با عجز و لابه با خدا حرف می زدم.‌. همون موقع باید می رفتم...

۳۲

یه درس!

چیزی یا کاری که واسه خودت هیجان انگیز بوده داشتنش یا انجامش، قرار نیست برای کسی دیگه هم همین طور باشه!

پس اگه گفتی انتظار نداشته باش اونم به همون اندازه هیجانزده بشه و تشویقت کنه...اگه گفتی پس ۵۰درصد لااقل این احتمال رو بده که با حرفاش بزن تو پرت!

۳۱

یه چیزی اومدم بگم و برم

فامیلای ما از دَمممم بیشعورن

از دَمممم

۳۰

دلم آهنگِ غمگین میخواد یا یه آهنگ بی کلام احساسی تا با ریتم اشکام جور باشه...

آروم و یواش و تیز

۲۹

با فیلم تنگه ابوقریب گریه کردم و دلم سوخت...

چقدر آدم از همه ی زندگیشون گذشتن و چه مظلومانه و بی صدا مردن...چه مظلومانه و چه بی صدا و دردناک دارن زندگی می کنن...تو همین زمان...

دلم سوخت

۲۸

یه وقتایی هر چقدرم که  حس کنی که قدرت رفته ت رو بدست آوردی بازم یه سری چیزا هست یا یه چیزایی پیش میاد که نیروتو توانتو بگیره...

مثه الان من که هیچ رمقی تو بدنم حس نمی کنم و هر لحظه ممکن فرو بریزم...

۲۷

گردنم درد می کنه شدیددد

حالم بده

حوصله ی هیچ کسیو ندارم...دلم میخواد داد بزنم سر هر کسی که نمیفهمه اینو

نمیفمه اصن نمیفهمه بی شعوره انقدر که دلم میخواد بزنمش...

بازم خستم...

انقد آدم احمق میشه؟!

قلبم درد می کنه یا ریه م...نمی دونم از کجا میاد این درد مزخرف

چشمام... یه لایه ضخیمِ غمگین رو پلکامه...

دلم ولو شدن رو تختمو میخواد...تو تاریکی...تو سکوت...که فرداش تعطیل باشه

۲۶

از اول هفته دارم سعی می کنم کارایی که اذیتم می کنه انجامشون رو با لذت انجام بدم و بدون توقع! حالم بهتره...و من به کارما اعتقاد دارم...خوبم :)

۲۵

وقتی به جزئیات رابطه م فکر می کنم غمگین میشم...

دلم میمیره...

و مایع مغزیم غلیظ و سیاه میشه

مثه الان...که خوب نیستم...غمگینم و دلم پایان میخواد...

۲۴

حالم بد شد.‌‌ اونم برای یه چیزی که احتمالا دیگه وجود نداره :(

۲۳

آهنگی که الان زمرمه کردم و دلم خواستش...


"گریه های تو برام فایده نداره

برو که دیگه تو رو شناختمت
بگو به کی بگم گفتنیامو

حالا که به حرف حسودا باختمت

من توی شهر آرزوهام واسه تو 
یه قصر طلایی ساخته بودم
به چه شوقی
به چه ذوقی 
قلب و دین و ایمونمو باخته بودم...

هردفعه یکی در می زنه
عکس تو میاد به یادِ من
که میومدی با یه گلِ سرخ
دمدمای صبح سراغِ من

چه بچه گونه نگام می کردی، نگاتو باور میکردم
دوباره می رفتی و من تو سکوتم گلاتو پرپر می کردم...

قصه های منو تو تمومه اما  یه روز تو تنها می شینی
حریر عشق گذشتمو، تو آینه ها می بینی
اما دیگه نیست اون که اشکاتو، می بوسید و تو براش نفس بودی
اونی که براش فرش زمینو یه سایه بون با تو بس بودی..."

۲۳

ساعت ۱۰ شد

و تنها چیزایی که تغییر کرد حس غم و تنهایی و ناتوانی من هستن که بیشتر حسشون می کنم

ساعت از ۱۰ گذشت و من دارم واسه فردا خودمو میخورم

چرا انقدر خودمو اذیت می کنم

چرا نمی کشه منو این حس ها !

چرا نمی کشه و راحتم نمی کنه...

دارم فکر می کنم چطوری از کارم خلاص شم

چطوری از آدمای دوستنداشتنیه زندگی خلاص شم

چطور کارایی که دوس ندارمو انجام ندم

چطور راحت حرفامو بگم...

به هیچ نتیجه ای نمی رسم...و نخواهم رسید

از خودم فرار می کنمو به کسی نیست که پناه ببرم

دوباره خودممو خودم

و این حس غمگینِ لعنتیِ کشششششدار

۲۲

تو فقط زرررر میزنی وَ نیستی...

۲۱

چرا من اینجوری ام؟؟؟

چرا تموم نمیشه همه چی...

چرا انقدر همه چیز غیر قابل تحمله...

دلم گریه میخواد بدون درد

اونقدر که تموم شه همه اشکام

بعدش شادی و ذوق و هیجان بریزه تو چشام

یا تموم شه زندگیم...

من نمی تونم ادامه بدم...هر چی میگذره فقط همه چی بدتر میشه...

چه زندگیه مزخرفی...

چقدر مرگ نزدیکه بهمون و چقدررررر دورتر

دلت چی میخواد ساسا؟

دلت الان چی میخواد؟

دلم؟ دلم میخواد الان تو تختم می بودم ...سرمو فرو میبردم تو بالشم و میخزیدم زیر پتو...هیچ نوری هیچ صدایی...و دیگه پا نمیشدم...محو میشدم تو آغوش تخت...

نه خدایی بود و نه جزایی...

و تمام

۲۰

این روزا خیلی بیشتر از قبل واسم پیش میاد که از خودم بپرسم

که چی چراااا واسه چی واسه کی 

خسته ام 

بی حوصله ام 

انگیزه ندارم...

واژه  امید واسم مفهومی نداره

آرزو چیه

خوبی چیه

آرامش چیه

استرس کِی تموم میشه

قلبم کِی آروم میشه

کِی لبخندام حقیقی میشه

...

این حسا همیشگی نیست ولی خیلی بیشتر از قبل میان سراغم

میخوام برم ازین شهر از این کشور

میخوام دور بشم از همه ی آدمایی که می شناسم

میخوام کارمو ول کنمو برم

فقط بشینم یه جا و اونقدر به دیوار روبروم  زل بزنم تا بریزه

تا بمیرم سلول به سلول 

تا تموم بشه زندگیم

حالم بهم میخوره

تو سرم حس ضعف عمیق دارم

سرم رو تنم سنگینی می کنه

۱۹

حوصله ی هیچ کسیو ندارمممم

تحمل کردن آدما سخته خیلی خیلی سخته قلبم درد می گیره همش

این زندگیِ مزخرف کی تموم میشه؟!

مرگ تک تک سلولامو حس می کنم...دارم ریز ریز می میرم...

و این اجبارِ مزخرفِ زندگیییی و کااااار

۱۸

و تووو که باید آرام جان باشی و آزار روح و روانی...من خسته ام

کاش متوجه می بودی...

و من که از همه ی شما بیزارم از خودم بیزارترم و خسته تر

لطفا دور باشید تا دوست بمانیم!

۱۷

همتون از دممممم مزخرفید...حالمو بهم میزنید نفهما

یعنی میشه امید داشت از دست همشون جمیعااا خلاص بشم!

۱۶

الان بی معنی ترینم

حس های بی معنی تر

۱۵

همه چی مسخره س مسخررررهههه

۱۴

 ازون شباس که چشام نشتی دارن

۱۳

وقتی میگه باشه گلم! :|

۱۲

مهندس جداااا" بی شعورییی

۱۱

مثه احمقا گوشیم روشن مونده بود رفته بودم پایین

اونم دقیقا روی گربه های بوس و بغلیِ آقا پسر

برگشتم دو تا مسخره ها کنار میزم دقیقا بالا سر موبایلم  وایساده بودن

کصافطااااای مزخرف

اگه فضولی کرده باشین خدا از چشاتون دربیاره

مسخره های بی شعوووووور

۱۰

دلم درد می کنه

باید افقی بشم تا درک کنید؟!

حوصله ی کمک کردن به هیچ احد الناسی هم ندارمممم

اصن نمیخوام کمک کنم به من چهههه

یه ذره به خودشون زحمت بدن یاد بگیرن خودشون

۹

دلم برای بابا خیلی تنگ شده

چشمام خیلی می سوزه

دلمم درد می کنه

اعصابم وحشتناک داغونه

قلبم یا جای نفسامم درد میکنه...نمی دونم کجاست دقیقا ولی انگار داره یه استخون شکسته بهش فرو میره...


دنیا، واسه شما که دوسش دارید بر وفقتون میشه! واسه من که دوسش ندارم میشه عذاب! دنیا برای خودتون، بذارید من برمممممم بابااااا

۸

خدایا ببخشید بازم...ولی نمیخوای این بازیو تموم کنی؟ 

من بشخصه از بازی کردن خسته ام...میشه تعدیل نیرو کنی؟

۷

ازت ناراحتم خیلی هم! تو از اون دسته آدمایی هستی که باشه هات فقط رو هواست! ........، تو که حرف با عملت یکی نیست‌...فقط نمی دونم چرا هستی !!!

۶

و برای چندمین بار خسته ترینم...

۵

و خیال کردم فقط دوست داشته شدن در ازای همه ی نداشته هایم کافیست...

۴

و من خیال کردم که "عشق" درمانگر است!

۳

خدا جون واقعا چرا مردارو انقدر خنگ آفریدی و ماهارو با انتظار اینکه بدون حرف زدنِ مستقیم فهمیده شدن!!!!!

چرا آیا؟؟؟!!!

خدایا ببخشید تو کار خداییت دخالت می کنم ولی  این ترکیب رو مقابل همم قرار دادی؟!

 اون انتظار داره من حرف بزنم تا فهمیده بشوم!! و من انتظار دارم فهمیده بشوم بدون اینکه حرف بزنم!!

۲

روز خیلی شلوغی داشتم

خیلی خسته شدم

خیلی بد بود

آدمها هم خیلی مزخرف بودن امروز

از همه شون خستم

از کارمم خستم خیلی خیلی خسته

آدمای کارم باعث این همه خستگی و دلزدگیمن...

من با کار کردن مشکلی ندارم...تنبلی هم تو کارم ندارم...

ولی متاسفانه تنبلی کردن تو کار بهترینه

من احمقم که تند تند کارامو انجام میدم...چون همین باعث میشه کارای بیشتر و بیشتری ازت خواسته بشه

و حتی انتظارات شخصیِ اون آدمای مزخرف اطرافت ببیشتر!

من بلا استثناء بلااااا استثناء از همشون بدم میام!

اگه این نشون میده که من آدم بدی هستم اصلاااا و ابداااا مهم نیست! من بد و مزخرفم هستم حتی!

یعنی محض رضای خدا یکیشون حس خوب نمیده حضورش به آدم

از همشون فراری و حتی بدمم میاد ازشون

امروز انقدر از دستشون عاصی بودم که رفتم تو نت دنبال آگهی های استخدامی!!!

باز تو سرم زد برم جدی جدی دنبال مهاجرت...

بخدا بخداااا خیلی خسته شدم از این جماعت...

حس می کنم دارم تحلیل میرم کنارشون...

خیلی آدمای زبون نفهمی هستن...

بیشعوراااای روانی 

روح آزارا...

مغزشون دیگه درک نداره...خودخواه ها

فکر می کنن خیلی زرنگن...

غیبت گوهای احمق...

بازیگرای فضول! (این بهترین ترکیب و تعریفه واسشون)

اعوذ بالله من الهمتون!

۱

یک دو سه امتحان می کنم یک دو سه!!

وقتی همش در حال فرارم از هر علت جوندار و بی جونی!

اینجا تنها جاییه که کسی نیس...نیاز به توضیحم ندارم...


من این "فقط مجازی بودن" رو دوست دارم...

من این بین سه نقطه هام فاصله نذارم ها م رو هم بیشتر دوست دارم...

من این "علامت تعجب" های آخر جمله هامم دوست دارم!

من با این عنوان های فقط شماره دار خیلی راحتم...

من دلم میخواد فقط مَن مَن کنم...


اینجا مثه یه گودال عمیقه که تموم گله و شکایتام و ناراحتیامو ازین به بعد میریزم این تو...شایدم بعضی خوشحالیامو!

من به این خونه به دوشی ها عادت دارم...