88

سفرش کنسل شد!

بی تفاوت بودم...

چون می دونم دوست داشت میرفت...

نمی دونم چه حسیه...

واقعن نمی دونم از چه جنسیه

حسادت؟! 

بی توجهی؟!

کم بودن؟!

دلم میخواد جوری خاصی حواسش بهم باشه...

دیروز بعد اینکه فهمیدم آ قرار گذاشته با اون پسره...یه حسی داشتم...

دلم یه دوست داشته شدن تازه رو خواست

یه توجه تازه

یه جور خاص که دلم بره

ولی من جز اون چند ملاقات اول دیگه اون حسِ خواستن رو تجربه نکردم

اون کشش رو

و اون تماس های تلفنی حتی...دیگه از روی زور و اجبار بود

بعد از اون همه چی برام بی رنگ شد

بی ذوق و هیجان

فقط بودم! بی هیچ حس و هیجانی!

چرا؟!

شاید کلن تو این پنج شیش سال فقط دو یا سه بار زنگ زدم اونم یه جایی به کمک احتیاج پیدا گرده بودم...

که همون هام به دلایلی نتونسته بود سروقتش جواب بده!

یعنی میخوام بگم همونام بی سرانجام بود...

اینکه بعد این سالا من هنوز اسمش رو یکبار هم صدا نزدم و حتی ننوشتمم نمی دونم دلیلش چیه!

تهش همیشه به این می رسم چرا هنوز تو رابطه هستم!

چرا این دوستی رو اینقد کش آوردم...

خیلی چیزای کلی زندگیم رو می دونه...ولی همه اطلاعات شخصیم رو می دونه...همه چی همه چیییی

من ولی فقط می دونم چند نفرن! خانوادش رو میگم...یکی دوتام عکس از بعضیاشونو نشون داده...

آدرس خونه ش رو با بدبختی پیدا کردم...

محل کارهاش رو نمی دونم کجاست...

کارش برام جذابیتی نداره...کلن روندی که برای زندگیش داره رو دوس ندارم...

همشم به فکر درآوردن پول بیشتره...

نمی دونم پول بیشتر برای چی آخه! 

حاضر نیست حتی تو یکی از خونههای خودش مستقل زندگی کنه حداقل! 4چنگولی چسبیده به خانوادش...

تو این دوران کرونا که حتی بیرون رفتنامونم کلن محدودتر شد....یه اونجاس فقط...

مثه تینیجرا سوار ماشین میشیم میریم میچرخیم اونورا و برمیگردیم...

هیچ تلاشی برای تغییر نمی کنه...

بعد به من میگه چرا بی احساسی...

خیال می کنه خودش پرفکته

یه ساختمون دفتر شرکت شخصی مزخرفش هست که اونم آخرین بارفکر کنم اوایل مهر یا آخر شهریور رفتیم...

اونجارم دوست ندارم...حس خوبی بهم نمیده!

همش میپیچونم که نریم...

الان به شدت عصبانی شدم از نوشتنشون حتی

من اگه جاش بودم به جای انقد زر خالی زدن یه حرکتی می زدم...

سه سال گذشت این کرونا ولی هیچ غلطی نکرد...ازش بدم میاد...

من اگه اونقد پول داشته باشم قطعن مستقل زندگی می کنم...

اصلن واسم مهم نیس واسم چیکار می کنه! چون کارایی که می کنه شاید از نظر خودش کار باشه ولی یکم پول خرج کردن برای منه...

که نشون بده دوستم داره مثلنننن

پول داشته باشی و کمی دست به جیب هم باشی کمی هاااا حتی کمیییی خرج کردن برای کسی که دوستش داری هیچهههه هیچچچچ

کاش ادعا نمی کرد دوست داشتن رو

من اگه پول زیاد داشتم و ادعای دوست داشتن کسی رو داشتم کمترین کمترینننننن کاری که می کردم خرج کردن در راستای خوشحال کردنش بود...

به هر حال دوست داشتنش یه جوریه که حتی شوق اولیه ی من رو برای بودنش تو زندگیم رو هم ازم گرفت...

چند بار با بی حس بودنم بهش گند زدم و منتظر شدم خودش تموم کنه و نکرد...

من نمی دونم از ترس اینکه بدونم تنهام (صرفن تنها بودنم) یا از ترس دلشکستنشه که ادامه میدم...

چون چیزی که تو وجودم دارم احتمالن دوست داشتنش نیس...یا اگرم هست کم است!

خیلی حرف تو دلم هست...مشخصن این موضوع...دوست داشتنم! و دوست داشته شدنم...شاید بعدن نوشتم...شاید حسش بیاد بقیه شو ادامه دادم...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد