-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مردادماه سال 1402 14:28
بعد چندماه پریود شدم و دارم از درد میمیرم...حال روح و روانمم افتضاحه...دانی اینام قراره برسن اینجا و هفته بعدم عملمه... حالم خوب نیست دلم میخواد یه جایی دور از همه بودم...خسته م خیلیییی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مردادماه سال 1402 13:57
اگه جراتشو داشتم زندگیمو تموم می کردم
-
95
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1402 01:38
دارم با توجه به جیبم دنبال خونه می گردم... چندتا آگهی دیدم و به نظرم عجیب میاد قیمتایی که گداشتن!! آدم مشکوک میشه! و گرنه می تونم یه خونه اوکی حتی سمت انقلابم پیدا کنم! عجیبه و کمی غریب! ینی واقعیه؟! اگه باشه حتمن امسال رو امتحان می کنم! تنهایی زندگی کردن رو! هاااان؟! میشه ینی آیا؟!!!!
-
94
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1401 02:14
شب بعد اینکه از چک آپ مامان برگشتیم هشت و نیم اینطورا بود اومده بود اینجا که ماشینمو ببره تعمیرگاه! تعجب کردم باز بی خبر اومده بود... و بعدش فهمیدم از شیش اینجا منتظر من بوده!
-
93
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1401 22:37
بعد از چند بار خط چشم کشیدن و زخم کردنه انگشت شستم با ناخنام وقتی که داشتم هودی صورتی رو برمیداشتم نشستم تو گوشه م گریه کردم و نمیخواستم از جام تکون بخورم... بعدم نوی رو زدم و دیدم حدودن 2 ساعت تو راهم...و بعد عصبانی شدنم ازش چون مسیر رو خواسته بود واسش بفرستم و بعدم دعوا بحثای تکراری و سکوت من... شلوغی خیابونا و جا...
-
۹۲
دوشنبه 19 دیماه سال 1401 20:24
تمومه برگه های دفتر جدیده رو پاره کردم و روش خط خطی کردم و دوست دارم آتیششون بزنم
-
۹۱
دوشنبه 19 دیماه سال 1401 18:23
نمی دونم چه کنم با خودم...هر کاری می کنم که بتونم برگردم به زندگی بازم نمیشه و دوباره حالم بد میشه و برمیگردم به همون نقطه ی اول... چی کار کنم؟
-
۹۰
جمعه 29 مهرماه سال 1401 01:10
احمق احمققق انقدررر احمقی که احمقی!
-
۸۹
یکشنبه 24 مهرماه سال 1401 01:08
از وقتی برگشتم حالم بهتره... دیشب بحث کردیم و امروز عصر که اومد حسم بهش بهتر بود... ینی خوب بود حتی *سال 403 ، اینترنت خونمون! عجیب بود واسم! و جالب *هی باهم باهم میکرد امروز!
-
88
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1400 01:39
سفرش کنسل شد! بی تفاوت بودم... چون می دونم دوست داشت میرفت... نمی دونم چه حسیه... واقعن نمی دونم از چه جنسیه حسادت؟! بی توجهی؟! کم بودن؟! دلم میخواد جوری خاصی حواسش بهم باشه... دیروز بعد اینکه فهمیدم آ قرار گذاشته با اون پسره...یه حسی داشتم... دلم یه دوست داشته شدن تازه رو خواست یه توجه تازه یه جور خاص که دلم بره ولی...
-
87
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1400 18:32
امروز روح زندگی نداشتم نمی دونم دلیلش چی بود دعوا دارم همین دیشب نوشتن اعصابم اوکیه ولی امروز خالیم... خالی و عصبی
-
۸۶
جمعه 19 آذرماه سال 1400 03:14
جلوی خودمو خیلی گرفتم که در مقابل انتظارش که به خاطر معذرت خواهیای توخالیش می کنه تسلیم نشم و جوابشو ندم... چون سربع دلم میسوزه یکی اصرار می کنه یکی دوبار دیگه چه برسه ۱۰،۱۲ بار...تا الان که جوابشو ن ندادم... ایندفه فرق می کنه برام...دیگه تحمل کردنش سخت شده... ینی خیلیییی وقته که حتی دوس ندارم باهاش تو یه ماشین بشینم!...
-
۸۵
جمعه 22 مردادماه سال 1400 07:11
یه دلم بدجوری میگه دوستیت را باهاش بهم بزن بره پی کارش بره پی زندگیش من که احساس تنهاییم بیشتر شده پس حضورش چه غلطی داره تو زندگیم می کنه!!!؟
-
۸۴
جمعه 22 مردادماه سال 1400 07:07
از ۷ شب بیدارم...خوابم نبرد...سرم درد می کنه گریه کردم...دل سوزوندم برای خودم و اجازه دادم کمی بمیرم...
-
83
جمعه 22 مردادماه سال 1400 07:06
آخر آبان نرفتم ولی سه ماهه بعدش تموم دلخستگیای کارمو گذاشتم و اومدم بیرون... دیگه کم کم داره شیش ماه میشه که استعفا دادم شیش ماه!!! ۶ماه گذشته و ارتباطمو کامل قطع کردم با همشون انگار که از اول هم نبودن و نمیشناختمشون
-
۸۲
شنبه 3 آبانماه سال 1399 09:51
نمی دونم چرا دلم روشنه خیلی زود از اینجا میرم و آزمونم راهی میشه برای کار جدید یجوری کار انجام میدم انگار واسه تسویه حساب دارم آماده میشم...انشاالله خیلی زود...خیلی خیلی زود
-
۸۱
سهشنبه 22 مهرماه سال 1399 08:19
خاک خاااااک
-
۸۰
شنبه 12 مهرماه سال 1399 21:52
چرا غمگینم انقدررر! تعجب داره! خودت که بهتر می دونی چرا...
-
۷۹
شنبه 12 مهرماه سال 1399 21:44
حسِ بی عرضه ترین آدم دنیا رو دارم...بی عرضه ی بدبخت
-
۷۸
شنبه 12 مهرماه سال 1399 21:43
نمی دونم چرا یجوریم انگار میخوام گریه کنم
-
۷۷
شنبه 12 مهرماه سال 1399 21:40
یکیو داشته باشی که وجودش، حرفاش، تعریفاش حتی دعواهاش به دلت بشینه... اگه باشه تو ناامیدترین باشی توخالی ترین باشی ناتوان ترین باشی بی هنرترین باشی بی استعدادترین باشی زشت ترین باشی بی عرضه ترین باشی ترسوترین باشی تنهاترین باشی... ولی با وجودش با حرفاش تو بهترین حس ها رو همراه خودت داری...خیال می کنی امیدوارترین...
-
۷۶
شنبه 12 مهرماه سال 1399 21:31
بعضی وقتا به خودم اجازه میدم تو خلوتم آزادانه حسادت کنم حسرت بخورم دلم برای خودم بسوزه چون بعضی وقتا نمی تونم خودمو بزنم به اون راه که همه مثه هم نمیشن...هر کی یه تواناییاو برتریایی داره...منم دارم... ولی اون بعضی وقتا هیچی تو خودم نمیبینم و حس پوچی دارم و مثه الان دلم میخواد آزادانه حسادت کنم و دلم برای نداشته هام...
-
۷۵
سهشنبه 8 مهرماه سال 1399 10:02
روزشماریم قط نشده هست...سر جاشه من تا قبل اون میرم حتما ازین مزخرف دونی میرم
-
۷۴
سهشنبه 8 مهرماه سال 1399 09:59
آدمِ بی شعور آدمِ الاااغ نفهمِ آشغال امیدوارم زودتر از شَرِت خلاص شم...تو باشی و من رفته باشم مثه خرررر بمونی تو گِللل هیچ کی بهت محلِ ... نده ... ازین به بعد موقع شنیدن خودمو می زنم به اون راه هر چی رو دلم خواست میشنوم هر چی رو دلم نخواست نمیشنوم یواش میشم تو کارام سعی می کنم لفت بدم هر کاریو کی میشه دلم خنک شه کی...
-
۷۳
یکشنبه 6 مهرماه سال 1399 12:54
میخوام بازم غر بزنم خدا میشه خیلی جدی نگیری...یا اگرم جدی میگیری نزنی یه جوری به کمرم که دیگه پانشم؟! اگرم خواستی بزنی یه جوری بزنی که کولن از صحنه ی روزگار محو شم مثلن؟! من تعیین تکلیف نمی کنم واست ولی منم جزیی از خودتم یه خدای خیلی خیلی خیلیییی کوچیک رو زمین خداییت خوب پس این حقو دارم که بخوام تعیین تکلیف کنم یکم...
-
۷۲
یکشنبه 6 مهرماه سال 1399 12:47
هر باااار که صبح پامیشم میگم کی تموم میشه این رفتن به سرکار مزخرفم ینی صبح هامم خسته شدن از۶، ۷ سال غر زدنه من ینی یه صبح نشد با علاقه برم سر کار یه صبحممم نشد میگم تموم و من دیگه نمیخوام برم سر کار میگم می مونم خونه و تو سن ۳۴ سالگی میرم تو تخت و میگم به دررررک که بیکارم به درررک حقوق و مزایا به درررک مستقل بودن میرم...
-
۷۱
یکشنبه 6 مهرماه سال 1399 11:04
سرم درد میکنه رو هوام هوا هوای اختلالات ماهانه س گند بزنه به این هوا که از زمین و زمون بیزارت می کنه کم بیزارم از همه چی که این هوا دوبلش می کنه
-
۷۰
یکشنبه 6 مهرماه سال 1399 10:15
دلم میخواد انقد بگم لعنتی تا بمیرم لعنتیییی لعنتی لعنتیییی لعععنتی لعنتی لعنتییی لعنتیه لعنتییی
-
۶۹
یکشنبه 6 مهرماه سال 1399 10:13
دلم میخواااادددد انقد بگم خسته ام تا بمیرمممم خسته ام خسته امممم خسسسسته ام خستههههه
-
۶۸
یکشنبه 6 مهرماه سال 1399 10:12
دلم میخواد صندلیمو بدم عقب، جفت پاهامو با کفششش بذارم رو میز و سرم تکیه بدم به پشتی صندلی و چشام ببندم و هیچچچچ صدای جز صدای اسپیلت نشنوم