-
۶۷
یکشنبه 6 مهرماه سال 1399 10:05
بی حوصله ترینم بی حال ترینم بی امیدترینم بی انگیزه ترینم بی حس ترینم دعوا دارم ولی دعوا نمی کنم داد و بیداد دارم ولی ساکتم غمگین ترینم
-
۶۶
یکشنبه 6 مهرماه سال 1399 08:15
خوب نیستم... جمله ای که صبح بلند شدم به خودم گفتم "کِی این رنج دوران تموم میشه"
-
۶۶
شنبه 5 مهرماه سال 1399 22:40
یکی از کارایی که انجام میده و حالمو بد می کنه غمگینم می کنه من فرقققق دارم دوست و رفیق و همکارش که نیستم خیلی بی شعورییییی خیلییی
-
۶۵
شنبه 5 مهرماه سال 1399 22:34
این چه حس مزخرفه لعنتی ایههه حسه پر از خالیییی پوچچچچ بی معنیییی و حتی آشغاااال
-
۶۴
شنبه 5 مهرماه سال 1399 17:30
دلم برا بانو سوخت... از بس من ناله کردم و غر زدم از کارمو همکارام اونم دیش ب خوابشونو دیده تو خواب باهاشون بحث کرده...و میخواسته بقیه کارای منو انجام بده...مامان معمولی تعریف کرد ولی من بغضم گرفت...که چرا من اینقدر احمقم که اونارو هم درگیر اعصاب خوردیام کردم تقصیر خودمه همه چی از خواب بانو تا اذیت کردن خودم... معذرت...
-
63
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1399 07:46
چشام بدجوری پف کرده! دیشب که زود خوابیدم صبحم به موقه پاشدم گریه هم نکردم پس این پف و سنگینی چشمام چی میگه؟!
-
۶۲
سهشنبه 1 مهرماه سال 1399 22:20
از روز شمارم فقط ۳۰ روز مونده! کائنات به دادم برسیییید
-
۶۱
سهشنبه 1 مهرماه سال 1399 22:18
می دونی چیه؟ این دنیا خودشم می دونه داره به کجا میره...ما هم می دونیم داریم به کجا میریم دلخوشی داشته باشی سر پا می مونی نداشته باشی زنده زنده میمیری هر لحظه هر دقیقه میخوای که نباشی
-
۶۰
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1399 20:55
بهتره هر حرفی رو به هر کسی نگی بعضی حرفام باید فقط واسه خودت بمونه
-
۵۹
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1399 20:24
چقد خوب و راحتم اینجا و تو همین تاریکی ولو میشم رو تخت و سعی می کنم صدای جیرجیرک که از دل شب میاد رو تو مغزم بلندتر کنم از صدای آدمای تو سریال مزخرفی که صداش میاد ... یکی از فاکتورای آرامش شب، صدای جیرجیرکه...قبول داری؟
-
۵۸
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1399 20:21
خدا میخواد بگه باشه میخوای تلاش کنی اوضات تغییر کنه و حالت بهتر شه؟؟؟!! باشه برو...به درک برووو دهنت سرویس که شد میتمرگی سرجات و لال میشی و به کارت ادامه میدی...میفهمی اینجاییم که هستی از دولتی سر منه و اگر تو هیچی نیستی هیچییی بنده ی مزخرف من که هوا ورت داشته که خیلی توانمندی! ولی بدردنخورتر از این حرفایی
-
۵۷
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1399 20:18
نشستم رو تخت تو تاریکی غم گینم غم گییین امروز یه مصاحبه ی دیگه داشتم و بازم پرسیدن چرا!! میخواستم بگم به تو چه...دلم میخواد...تو بگو حقوق پیشنهادیت چندهههه انقد زر نزن و وقت منو نگیر! ولی گفتم ممنون از وقتی که گذاشتین!
-
۵۵
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1397 14:58
بعضی وقتا واقعن میخوام واقعنااا... که تلفن و این فضای مجازی اصن اختراع نمیشد! آدم از یه سری احمق نفهمممم راحت میشد به خدا... البته چرا اینا اختراع نمیشدن!! اون آدمای احمق تنبیه میشدن...چمی دونم چی میشدن...فقط دست از سر من برمی داشتن واااای خدایا کاش ادعا نمی کردن بعضیا... کاش از بقیه ایراد نمی گرفتن! نمی دونن خودشون...
-
۵۴
پنجشنبه 9 اسفندماه سال 1397 15:33
حالت تهوع خیلی بدی دارم..سرم خیلی درد می کنه و چشمام اشکیه... نمی دونم چرا حالم تو این یکی دو ساعت انقدر بد شد... خیلی حالت بدی دارم بدنم سسته و پشت چشمام پره اشکه که درد سرم یجورایی مانع شده که راحت سرازیر بشن... چرا اینجوریم...شایدم تب دارم... +بعدا نوشت: ویروسی شده بودم شدید
-
۵۳
چهارشنبه 8 اسفندماه سال 1397 21:27
خدایا منو بیار پیش خودت...تموم کن این بازی رو خواهش می کنم خواهش می کنم
-
۵۲
چهارشنبه 8 اسفندماه سال 1397 21:27
اعتماد به نفسم تو همین لحظه ۵۰- امید هدف آرزو انگیزه شادی -۰-
-
۵۱
چهارشنبه 8 اسفندماه سال 1397 12:08
دنبال اثری از تو...تا کمی دلخوش شم...ولی هیچ نشونی از مهربونی ندیدم...دلم برای خودم میسوزه و عصبانیم دلم میخواست برام ذره ای اهمیت نداشت... حوصله ت رو ندارم...اصلن حرف هات که میگی و متنایی که میفرستی به دل نمی شینه... مگه نمیگن حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند! پس چرا حرف هات به دلم نمیشیمه دیگه؟! حس می کنم همش...
-
۵۰
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1397 12:13
خیلی آدمِ احمقی هستی بی شعور حقته سرت میاد هر چی... هنوزم نمیفهمی که چی بخوای چی نخوای زنیکه نفهم +خدایا ما را از همکارای بیشعور دور بگرداااان
-
۴۹
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1397 10:36
سه روز از سی و سه سالگیم می گذره و من هنوز زنده م... تا سن سی و سه سالگی من برای خودم هدف گذاشته بودم تو این مملکت نباشم...و قبل از سی و سه سالگیم شرایطمو جور کنم واسه رفتن... ولی من هیچ تلاشی نکردم... فقط تو ذهنم دلم می خواست نباشم و حتی دلم همراه خواست تو این راه... الان ظاهرا همراه دارم ولی چیزایی که میخوایم یکی...
-
۴۸
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1397 10:05
چشمام شدییییید غمگینن چرا؟!!!
-
۴۷
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1397 10:04
خوبه که میشه غمگین بود ولی شکلک خنده ی اشکیِ شدید رو فرستاد بدون اینکه لبت حتی کوچکترین حرکتی کنه!
-
۴۶
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1397 10:01
خوب نیستم...هیچ چیز حالمو بهتر نمی کنه...چرا خواب می تونه تسکین بده...بخوابمو بی خبر باشم از همه چی حوصله ندارم اصلن...میشه همه چی تموم شه بی درد...بی رنج... شاید در لحظه اتفاق بیفته که حالم خوب باشه ولی چند ثانیه بعدش هیچ اثری از این خوبی نیست...تموم شدم هیچی ندارم...
-
۴۵
پنجشنبه 18 بهمنماه سال 1397 18:57
بعضی وقتا حس می کنم الان می تونم مُردن رو راحت بپذیرم...و حس آماده بودن رو دارم... کاش وقتی بیاد مثله همین بعضی وقتا باشه!!!
-
۴۴
دوشنبه 15 بهمنماه سال 1397 21:36
دارم سعی می کنم "نه" بگم تصور اینکه چقدرررر خسته شدم از راضی نگه داشتن همه حتی تو ذهن خودمم نمی گنجه! از دیروز شروع کردم انقدر بهم فشار اومده که خیلی وقته سر این موضوع با خودم حرف میزنم و بحث می کنم و حق رو به خودم میدم قطعا! مگه من چقدر توان دارم....لازمه این تغییر تو رفتارم...خیلی خیلی لازمه چرا باید حرف...
-
۴۳
دوشنبه 15 بهمنماه سال 1397 19:26
دلم میخواد بد باشم دلم میخواد ککمم نگزه از بد بودنم یه حرف رو با خودت صد بار تکرار می کنی تا بگیش ۱۰۰ بار بالا پایینش می کنی که بده خوبه بقیه چی فکر می کنن چی فکر نمی کنن آخرشم عین احمقاااا مثه الان من میشینی هی میگی چرا گفتمش چرا گفتمش چرا بهتر نگفتم چرا بهتر متوجه نشد چرا و صدتا چرای زهرماریه دیگه که داره منو می...
-
۴۲
دوشنبه 24 دیماه سال 1397 21:38
آشتی به شرط چاقو!
-
۴۱
شنبه 22 دیماه سال 1397 15:16
خیره شدم به اسمش تا is typing بشه...
-
۴۰
شنبه 22 دیماه سال 1397 15:10
منتظرم بگه که میاد!!! ولی از صبح آنلاین هم نشده... انگار ایندفه فرق می کنه... شاید داره جدی جدی به نتیجه می رسه... +همین الان که اینو نوشتم آنلاین شد...
-
۳۹
شنبه 22 دیماه سال 1397 14:55
مثه دانش آموزی که منتظره توبیخ شه!
-
۳۸
شنبه 22 دیماه سال 1397 12:29
ب ی ق ر ا ر