۶۴

دلم برا بانو سوخت...

از بس من ناله کردم و غر زدم از کارمو همکارام اونم دیش ب خوابشونو دیده تو خواب باهاشون بحث کرده...و میخواسته بقیه کارای منو انجام بده...مامان معمولی تعریف کرد ولی من بغضم گرفت...که چرا من اینقدر احمقم که اونارو هم درگیر اعصاب خوردیام کردم

تقصیر خودمه همه چی از خواب بانو تا اذیت کردن خودم...

معذرت میخوام بانو



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد