93

بعد از چند بار خط چشم کشیدن و زخم کردنه انگشت شستم با ناخنام وقتی که داشتم هودی صورتی رو برمیداشتم نشستم تو گوشه م گریه کردم و نمیخواستم از جام تکون بخورم...

بعدم نوی رو زدم و دیدم حدودن 2 ساعت تو راهم...و بعد عصبانی شدنم ازش چون مسیر رو خواسته بود واسش بفرستم و بعدم دعوا بحثای تکراری و سکوت من...

شلوغی خیابونا و جا پارک پیدا نکردن...مسیر برگشت رو زدم...

دور میدون آزادی پیاده شد...

وسط راه چراغ چک ماشین روشن شد...

قبل جهان نما زدم کنار و برای این همه حس بدبختی که امروز بهم هجوم آورده بودهق زدم...

و تا خونه با استرس روندم...

تو مسیر همش به این فکر میکردم که چطور تمومش کنم.

حس می کنم خیلی وقته که فاتحه این رابطه خونده شده ولی نمیخوام بپذیرم انگار

ازش نا امیدم...خیلی

به منم امیدی نیست...

حالم خوب نبود و می تونه بدترش کنه اگه بهش بگمم تلاششو برای بدتر شدنه حالم انگااار که بیشتر می کنه...

آرامش نمی تونی بهم بدی...نمیخوام الان از خودمم ایراد بگیرم...انقدر حالم بده از خودم که بیشتر نوشتنش حالم بدتر می کنه...

خیلی خیلی خودمو دوست ندارم...

اگه قبلن یکم بود الان هیچم نیست...

نمی دونم چطور می تونم نجات پیدا کنم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد